به کجا چنین شتابان...
میگویند اعداد فرزندان تصورات ما هستند! (نادرابراهیمی)
آیا زمان فراتر از ارقام گام برنمیدارد؟
گویی عقربکها هم برای رسیدن به انتها دائم از هم پیشی میگیرند. درست مثل آدمها که برای مردن در حال مسابقه هستند...
کمی سکون کجا میفروشند؟
خیلی زیبا بود
اگه پیدا کردی به من هم خبر بده!
موفق باشی
همین الان هینجا همین حالا
سکون را تنها در حال می توانی بیابی نه در گذشته هست و نه در آینده
زیرا زمان نیز وجود خارجی ندارد و فقط تصور ماست
ما همواره در حال بوده ایم و همواره خواهیم بود
اینست حس حیات و جاودانگی
انسان شگفتوار توانمند است!
بعضی وقتها یک انسان میتونه زمانه جهان فیزیکی رو ساکن کنه.
انسان توانمنده. اما باید دید ما چقدر انسانیم.
یک انسان یا یک ظاهر انسانی؟!!
همه چیز به همین بر میگرده.از هر جا شروع کنیم من به همین میرسم.
شاید کم ربط بود اما ....
اگه تونستی سکون پیدا کنی مارم خبر کن!
آخه میگن ساکن بودن خوب نیست.آدمی روح جاری زمانه .
اما خوب نمیدونم چرا نمیتونم با این جمله موافق باشم.درسته که آدم باید جاری باشه و سکون بجز رخوت و سستی معنایی نداره اما کاشکی زمان از حرکت وایسه...
وایسا دنیا ..وایسا دنیا من میخوام پیاده شم.
اینهمه چرخیدیو چرخوندی آخرش چی شد؟؟؟؟؟؟؟
ولی عقربک ها برخلاف آدمها هیچ وقت به انتها نمی رسند...
سکون....تنها چیزی که یافتنش دشواره
دلت شاد
بانوی شبنم پوش آپدیت شد :
مادر...
http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/
از نشستن ها چه سود ،
می توان شعری سرود
می توان نقشی کشید از ماهیان توی رود
می توان لبخند را معنا نمود
می توان غم را بدست باد پائیزی سپرد
می توان از غنچه گفت
می توان چون گل شکفت
می توان فعل قشنگ زندگی را صرف کرد
می توان با آفتاب مهر او ،
رخنه در اندیشه های برف کرد
می توان از برگ ، به جنگل رسید
می توان عشق خدا را اندرون دل به نیکی ظرف کرد
می توان بر روی قطره ، نقشی از دریا کشید
می توان غم را زدود
می توان بنهاد گام اندر وجود
می توان اندوه را فریاد کرد
می توان خارج شد از بود و نبود
می توان شد آنچه باید بود و بود
.
.
.
.
.
.
من up کردم
خوش حال می شم با نظراتتون یاری ده راهم باشید
.
.
<~~~hichkas~~~>
.
.
تا دیداری دیگر
بدرود
سلام گاهی زبانت سکوت میکند اما قلبت فریاد میکشد.....سکوت واژه ایست که اندیشه ات آنرا سالهاست جستجو کرده و نیافته...
به روزم...
دلم میخواست میتونستم با کوه ها خلوت کنم .
آخه اونا سکون دارن
دلم میخواست در خلاء زندگی کنم. آخه میگن همه چیز اونجا ساکنه
این نیاز ما آدماست که در توهم زندگی کنیم اما جرات نداریم.
شاید اونایی که در توهم زندگی میکنن مرز از خود گذشتن و زندگی رو رد کردن.
یعنی جرات دارن
نمی دونم شایدم دارم چرند میگم اما در حال حاضر این احساسو دارم.
که بگم خوش بحال دیوونه که همیشه خندونه
حالا واقعا خندونه؟
پس چرا هر مجنونی که میبینیم غمگینه؟
چرا همه غمگینن؟
واقعا کمی سکون کجا می فروشن؟
دل خوش سیری چند؟؟؟؟؟؟
.....
آفاق پوشیده از فر بی خویشی است و نوازش؛
ای لحظه های گریزان صفای شما باد
دمتان و ناز قدمتان گرامی؛سلام! اندر آیید
ای شهر ِخاموشِ در دور دست
جاوید جای شما باد
ای لحظه های شگفت و گریزان که گاهی- چه کمیاب -
این مشتِ خون و خجل را
در بارش نور نوشین خود می نوازی؛
او می پرد چون دلِ پر سرودِ قناری
از شهر بندِ حصارش فراتر
و می تپد چون پر ِ نمناکِ کبوتر؛
تن.شنگی از رقص لبریز
سر چنگی از شوق سرشار
غم دور و اندیشه بیش و کم دور
هستی همه لذت و شور
ای لحظه های بدین سان شگفت از کجایید؟
کی؟وز کدامین ره آیید؟
از باغهای نگارین مستی؟
از بودن و تندرستی؟
از دیدن و آزمودن؟
نه.
من
بس بودم و آزمودم
حتا
گاهی خوشم آمد از خنده و بازی کودکانم
اما
نه.
ای آنچنان لحظه ها از کجایید؟
از شوق آینده های بلورین؟
یا یادهای عزیز گذشته؟
نه.
آینده؟هوم.حیف.هیهات.
و اما گذشته
افسوس....
فراز هایی از قطعه ی »حالت» از استاد تمام دورانم « م.امید
اما به نظرم مطالعه می کنی خوبه.. ولی نه کافیه نه منابع با ارزشی رو میخونی البته این حدس من هست و نظر شخصی ام .همین.
علی عشینی(درصد بلاگ)
پی ام سی بلاگ
منابع با ارزش کاملا سلیقه ایست...
قطار ثانیه ها ایستگاه دقایق را سوت کشان ترک می کند و من و تو همچنان در آن اندیشه ایم که دیروزمان را کدامین ترکتاز بی شرمی به یغما برد؟
استامینوفن کلی حرف زد و اشتباهی دکمه ی کلوز رو زد....
استامینوفن ناراحت شد...
استامینوفن...
چرا کسی دلش به حال استامینوفن نسوخت....
چرا ....
سلام
خیلی زیبا می نویسین
لینکتون می کنم
نه این برف را
دیگر
سر باز ایستادن نیست،
برفی که بر ابرو و به موی ما مینشیند
تا در آشیانه ی آینه چنان در خویشتن نظر کنیم
که به وحشت
....
سر باز ایستادن نیست ،نیست ،عقربه ها را هم سر باز ایستادن نیست!
زیبا بود...درسته که تو برف رد پا از بین میره اما اگه عمیق باشه طول میکشه
کاش ردی از خود بجای میذاشتید....
(گل)
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام....
سلام عزیزم!!!
زیباو دوست داشتنی مثل همیشه...
به روزم خوشحال میشم ببینمت.
با آرزوی بهترینها: بهار
سلام
از آشنائی با شما خوشحالم و این افتخارو مدیون هومن عزیز هستم.
شاد باشید
کار بسیار عالی و نفیس است و دوستان مارا برآن داشتید که دستی به سروروی وبلاگمون بکشیم. آگهی تجاری هم براتون داشتیم سربزنید و از نزدیک ببینید.
فضای اینجارو دوست دارم.
ارامش خاصی در فضا و نوشته ها یت نهفته که خودش سرشار از جاری بودن است.
تو که خود اینقدر جاری هستی چرا خریدار سکونی؟!
سلام گلم شرمندتم که دیر اومدم
پیشی گرفتن عقربکها از هم یعنی حرکت وشور زندگی
سکون یعنی مثل مرداب شدن
مرداب روزمرگی میاره و روزمرگی افسردگی
حالا بازم دنبال سکونی؟
روزمرگی جزئی از زندگی ماست که هرروز باهاش دست و پنجه نرم میکنیم.
اگه روزمرگی افسردگی میاره پس باید متوقف بشه...
پس بازم باید سکون باشه...
پس بازم دنبال سکون میگردم.
می خوام پیاده شم. خیلی داره بی رحم و پر شتاب حرکت میکنه...
متن بالا جالب بود و تصویر پایین بهترتراز تر...
نوشته ی بالا جالب بود
ولی
عکس باز نشد!
کمی سکون را
می فروختند
نخریدیم
تمام شد.
قضیه زندگی را که می دانی؟
مثل آن یخ فروشی ست که گفت: نخریدند تمام شد !
برای مردن ...
برای رسیدن به انتها..
همه دنبال انتها می گردند
عادت کرده اند از اول داستان دنبال آخرش باشند!
حتی توی این داستان بالایی
شکلات
"اینقدر دنبال آخرش می گردی که یادت میره شکلات هاتو بخوری!"
.
..
...
....
.....
......
.......
وقتی سکون میخواهی سکوت هم میخواهی پس چه می توان گفت ؟
بقول خودت اینک آنکه میگوید تهیست. ما که تهی نیستیم.یا حداقل ادعا میکنیم که نیستیم پس نباید بگوییم؟
سلام
به کافه ی ما دعوتید:
در آخرین شماره ی نشریه اینترنتی کافه داستان بخوانید:
این هفته از سر مقاله خبری نیست!/بهزاد بارانی
ما روشنفکر نیستیم/مقاله/حسین مرتضائیان آبکنار
گرگی در کمین.گزیده شعرهای عباس کیارستمی/معرفی کتاب/سهیلا صارمی
آنتونین آرتود/نویسندگان جهان/برگردان:سوین شیوا
مریمی/داستان کوتاه/ساقی قهرمان
گلابی کال/داستان کوتاه/رضا مولایی
ظهرآن روز/داستان کوتاه/محسن شمس
مترو بازی/داستان کوتاه/علی طاهری
پنجره از خون/شعر/ساقی قهرمان
فارسی بری/شعر/حامد شکوری
فرار می کند از عصایی/شعر/ سامره اسدزاده
س/شعر/سمیرا یحیایی
دیگر توصیه نکنم از دست ندهید/ شعر/ حسین شکربیگی
صف و چراغ و ترافیک و بوق و" ای بابا "/شعر/ مریم قهرمانی
به: سنگی در ساحل فراموشی و مرگ که هم آغوشم بود/شعر/فرهاد اکبرزاده
برده ها را به زیر زمین می بردند/شعر/احسان عزتی
دو ماه بعد/شعر/الهه شاملو
نفرین نامه 9/شعر/الهام ملک پور
خدای من زمین بی انسان را دوست نمی دارد و هرگز نیز دوست نداشته است...
ساختن زمین آنگونه که انسان روی آن نفسی به آسودگی بکشد
و بتواند جزء و کل آن را عاشقانه اما نه طمع ورزانه بخواهد و نگه دارد
تنها رسالت انسان است و رسالت تو و من...((نادر ابراهیمی))
الهام عزیزم خوشحالم که با روح عظیمت پیوند دادی ام... از اینجا تا یک عمر مدیون روح بلندت خواهم بود و برای تا ابد ماندنش یک دنیا عشق نذر خواهم کرد....آمین.
اگر آدمی شاد باشد
حتما کسانی را شاد نموده است
و اگر غمگین باشد،
کسی را غمگین کرده است
( مولوی)
روی برف ها همیشه جا هست برای ایستادن ...
برای تماشای سفیدی ...
اما برف کجا بود وسط گرمای تابستان ؟
سلام
دریای ارمیده به ساحل برابراست(سکون)
وقتی ولی خدا دستی روی قلب کسی بذاره؟
همیشه به وبلاگ زیبایت و مطالب زیباترت احساس حسادت میکنم و بی نظر از کنارشان میگذرم ودوباره باز میگردم
واینبار برای گذاشتن نظر بر مطلب زیبایت افکارم به گل
نشست وبی نظر رفتم
دوباره به سراغت خواهم امد
این نظر لطف شماست...
ممنون از حضورتان.
سلام الهام جون خیلی زیبا می نویسی.
upهای فوق العاده ای بود. بهترین ها رو واست آرزو میکنم.
شاد و موفق باشی
مرسی عزیز از دعوتت
کارت خوب بود/ لازمه بعدن مفصل دربارش باهات حرف بزنم
بیشتر درباره ی تصویرهای کارت و ...
موفق باشی
خیلی خوشحال میشم ...
خصوصا درباره ی تصویرهای مرتبط با مطالب...
بانوی شبنم پوش آپدیت شد :
ناگفته های کوله پشتی
http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/
http://deltange-naseria.blogsky.com
آپدیت شد با :
اندکی صبر سحر نزدیک است ............ بخدا مهدی می آید ......
~~~. . . ’’~-,,_. . . . . . .. ,-’. . . . ’-,~~-,
. |. . . . . . . . . . ¯’~-,. . .. ,’. . /. . . . ’,. . . ’-,
. ’,. . .. . .. .. ... . . .. ’-,. . |.. /. . . . . . . . . ,’
.. ’~-,. . . . . . . . . . . . .. |. |. . . . . . . . . /
. . . .¯’’’’~~~~~~~’. . . |,,, . . . . . . .. /
. . . . . . . . . . . . ’-,. . ’. ~ ~’ ’-,. . . . .. /
. . . . . . . . . . . .. /’. . .. OO. . ’ ~--~~’
. .سلام. . ... . .. ,-’-. . ,-~¯¯~-,. . . . .. ’-,
. . . . . . . . . . ,-’. . . .. ’~-,,,-~’. .. . . . . ’,
. . . . . . . . .. /. . . . . . . . . . .. ,_,-. . .. /
.خوبی؟ .. .. ’,. . . .. ,_;’. .. |. . . /. . .. ,’
. . . . . . ... .. ’-,. . . .. ’’’~-~"~~".. ,~’
. . . . . . . . . . . .. ’~--,,_. . ’~~’. ,- ’
. . . . . . . . . . . . . . . . . |’’. . . ~’,-,
. . .اپ کردم. . . . . . . .. /. .. ,. . .. ’~-~""~-,
. . . . . ....... . . . . . .. /. . ,,--’~--,,_,,-.. ).. )
. . . . . . . . . . . . . . .. /.. .- ’. . . . . .. ’~,~’""
. . . . . . . . . . . . .. /. ~’. . . . . . . . . .. )_,,_
.منتظرم . . . . . .. |. . . . . . . . . . . }__""~,
. . . . . . . . . . . . .. ,_. . . . . . . _,,,--~’¯.. ¯’~,
. . . . . . . . . . . . . . . ’~-,,,,,,. . . . . . . . ~-,. ’-,
. .بای . . . . . . .. .. ’~-,,__. . .¸¸.¸.•*´¨)
هرکس به طریقی دل ما می شکند.
بیگانه جدا دوست جدا می شکند.
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست.
از دوست بپرسید که چرا می شکند؟؟؟
سلام عزیزم!!!
زیباو دوست داشتنی مثل همیشه...
به روزم خوشحال میشم ببینمت.
با آرزوی بهترینـــــها: بهــــــــــــار
سلام الهام عزیز
من آپ کردم خوشحال میشم ببینمت
ممنون
سلام الهام جان
خوبی؟
وقتی حتی آسمان هم برایت محدود شد
فکرت را پرواز بده
از زندان جسم، آزادش کن
و بگذار به ژرفای خیالات و رویاهای آبی برود
پرواز کند
و بالا و بالاتر برود
تا جایی که حتی رویاها نیز، رویایی اند...
منتظرتم بیا پیشم
شاد شاد شادباشی:الهام
جاده ی خیال را که بالا بروی
سه قدم بالاتر! همانجا!
(:
تو بگو...